معنی سکو و صفه
حل جدول
بنگاه، پاخره، تختگاه،پرشگاه، مصطبه.
سکو
صفه
پله بلند و صفه
سکو،ایوان،شاه نشین
صفه
ایوان مسقف
مکانی در مسجدالنبی
فرهنگ معین
(صُ فَّ) [ع. صفه] (اِ.) خانه تابستانی سقف دار.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
لغت نامه دهخدا
سکو. [س َ / س ُک ْ کو] (اِ) تختگاه است و آن بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغهای و پای درختهای بزرگ سایه دار سازند. (آنندراج).
سکو. [س ِ] (اِ) چیزی باشدچهارشاخه و پنج شاخه به اندام کف دست و دسته هم داردکه دهقانان غله کوفته شده را بآن بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و آن را در خراسان چارشاخ گویند و در جاهای دیگر چکاد و بواشه و به عربی مذری خوانند. (برهان) (آنندراج). چوبی باشد پنج شاخه ٔ دسته دار که بدان خرمن و غله کوفته گردانند و کاه بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و بعضی غله افشان گویند که به هندی چهاچ گویند. (غیاث). چوبی باشد که آن را سه شاخه و چهارشاخه بسازند و خوشه های کوفته که در خرمن باشد بدان برداشته بر هوا اندازند تا باد خورد و غله از کاه جدا شود. سه شاخه را سکو و چهارشاخه را چهارشاخه و آن را شنه و بواشه نیز گویند. (جهانگیری):
مردانه من کز این سکو پنجه ریخته
خرمن کنم بباد که در جاش آکنند.
سوزنی.
بر بوی آنکه خرمن جو میدهم بباد
هر ساعتی ز پنجه و ساعد کنم سکو.
سوزنی.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ واژههای فارسی سره
ستاوند
معادل ابجد
267