معنی سکو و صفه

حل جدول

سکو و صفه

بنگاه، پاخره، تختگاه،پرشگاه، مصطبه.


سکو

صفه


پله بلند و صفه

سکو،ایوان،شاه نشین


صفه

ایوان مسقف

مکانی در مسجدالنبی

فرهنگ معین

صفه

(صُ فَّ) [ع. صفه] (اِ.) خانه تابستانی سقف دار.

فرهنگ عمید

صفه

سکو،
غرفه‌مانندی در داخل اتاق یا مسجد که جای نشستن چند تن باشد،
٣. شاه‌نشین،
[قدیمی] ایوان،
[قدیمی] خانۀ تابستانی سقف‌دار،
[قدیمی] جای سایه‌دار،


سکو

بر‌آمدگی از زمین مانند تخت از سنگ یا آجر در کنار در حیاط یا میان باغ و پای درختان سایه‌دار درست کنند، تختگاه،

مترادف و متضاد زبان فارسی

صفه

ایوان، تالار، سکو، شاه‌نشین، هشتی


سکو

بنگاه، پاخره، تختگاه، صفه، پرشگاه، مصطبه

لغت نامه دهخدا

سکو

سکو. [س َ / س ُک ْ کو] (اِ) تختگاه است و آن بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغهای و پای درختهای بزرگ سایه دار سازند. (آنندراج).

سکو. [س ِ] (اِ) چیزی باشدچهارشاخه و پنج شاخه به اندام کف دست و دسته هم داردکه دهقانان غله کوفته شده را بآن بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و آن را در خراسان چارشاخ گویند و در جاهای دیگر چکاد و بواشه و به عربی مذری خوانند. (برهان) (آنندراج). چوبی باشد پنج شاخه ٔ دسته دار که بدان خرمن و غله کوفته گردانند و کاه بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و بعضی غله افشان گویند که به هندی چهاچ گویند. (غیاث). چوبی باشد که آن را سه شاخه و چهارشاخه بسازند و خوشه های کوفته که در خرمن باشد بدان برداشته بر هوا اندازند تا باد خورد و غله از کاه جدا شود. سه شاخه را سکو و چهارشاخه را چهارشاخه و آن را شنه و بواشه نیز گویند. (جهانگیری):
مردانه من کز این سکو پنجه ریخته
خرمن کنم بباد که در جاش آکنند.
سوزنی.
بر بوی آنکه خرمن جو میدهم بباد
هر ساعتی ز پنجه و ساعد کنم سکو.
سوزنی.

فرهنگ فارسی هوشیار

سکو

بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغها و پای درختها بزرگ سایه دار سازند


صفه

ایوان، شاه نشین

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

صفه

ستاوند

معادل ابجد

سکو و صفه

267

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری